۱۳۹۲ مهر ۱۴, یکشنبه

تخصص گراییِ؛ رمز پیروزی بزرگان!

این تخصص گرایی همیشه برایم جالب بوده. این که آدم تخصصش در چیزی باشد و در حوزه های دیگر هیچ کاره باشد ایده وسوسه کننده ایست. من اما هیچگاه نتوانستم اینگونه باشم. از همان بچگی به کارهای مختلف سر میزدم و مدتی به شدت در آن قرق میشدم و پس از مدتی سراغ کار دیگر. نکته ای که وجود داشت این بود که دوست نداشتم در هیچکدام از این کارها فرد معمولی باشم و این واقعا نمیشد.
مثلا یک لیستی از ورزش هایی که من در طول زندگیم به آنها پرداخته ام:
تکواندو، فوتسال، هندبال، پینگ پنگ، والیبال، کونگ فو توآ.
که در نهایت کونگ فو مرا راضی کرد و خوشبختانه شاخه شاخه پریدن تمام شد و الان به آن مشغولم. فقط این نبود من به علم و ادبیات و ... هم علاقه داشتم. زمانی دوست داشتم زمین شناس شوم، مدتی دوست داشتم ریاضی دان شوم، مدتی می خواستم محیط زیست بخوانم، مدتی علوم اجتماعی، زمانی ادبیات و دست آخر فلسفه بر همه غالب شد. ولی اکنون آن هم مرا راضی نمیکند. این شاخه شاخه پریدنها باید زمانی تمام شود ولی انگار که من نمی توانم. 
به غیر از اینها از دوم ابتدایی به بعد تا چند وقت باید تا قبل از کتک خوردنم اثبات میکردم که خط خودم است و کسی مشق های مرا ننوشته؛ در نتیجه به خوشنویسی هم علاقه مند شدم و آن را تا الان پیگری می کنم.
حالا دو تا مسیله مهم دارم؛ یکی این که شاخه شاخه پریدن در علم کی تمام میشود؟ و یکی این که این سه حوزه را چگونه با هم به جلو ببرم؟ از هیچ کدام نمی توانم دل بکنم. وقتی داستان انسان های بزرگ را میشنوم یا می خوانم ناامید می شوم زیرا آنها عمدتا از بچگی به چیزی علاقه مند بوده اند و تا بزرگ سالی همان کار را تمام وقت ادامه می داده اند و در بقیه چیزها هم دست و پا چلفت! این یعنی تخصص گرایی!

هیچ نظری موجود نیست: