خواستم چیزی بنویسم، اما سردرد امان نمیدهد. گفتم چه خوب است که راجع به خود سردرد بنویسم؛ حداقل سردرد چیزی است که گریبانگیر بیشتر مردم است و اینگونه وبلاگ ما شاید از سوت و کوری در بیاید! اما باز هم میبینم نه، نمیشود؛ به 2 دلیل: 1- من چیز زیادی از سردرد و درمانهای آن نمیدانم 2- سایتها و وبلاگهای آنقدر راجع به سردرد نوشتهاند که در لیست جستجوی گوگل شاید در صفحه 10 یا 12 قرار بگیرم. این روزها هم حوصله مردم نمیگیرد که تا صفحه دهم بیایند. پس در همینجا این نوشته را بدون ذکر هیچ نکتهای به پایان میبرم!
۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه
۱۳۹۳ فروردین ۳۰, شنبه
دانشگاه رفتن یا دست فروشی؟
در پی به میلی به دانشگاه و در این فکر بودن که در دانشگاه اصولا چیزی نمیآموزی و حتی داشتههایت را از دست میدهی بودم. در این فکر که چرا یک نوجوان یا جوان 18 تا 20 ساله در اوج نشاط و توانایی به دانشگاه میاید اما بعد از دو ترم در گوشهای کِز کرده و سیگار میکشد؟! و شب را تا به صبح به ورق بازی کردن و سخن بیهوده گفتن میگذراند؟! (از دست دادن داشتهها) چرا معمولا همه سرخرده و عاطل و باطل هستند؟! اصلا لعنت به این دانشگاه!
که دوستم رضا یک کتاب که نوشته علی سخاوتی است به من معرفی کرد. خلاصه که این دوست عزیز حسابی به دانشگاه توپیده بود و حرف دل ما را زد. من هم سخن را کوتاه میکنم؛ خودتان کتاب را از اینجا بگیرید و حتما بخوانید!
۱۳۹۳ فروردین ۲۹, جمعه
۱۳۹۳ فروردین ۱۸, دوشنبه
ربطی به مسائل اخیر ایران ندارد!
اینکه حکومت در شهری خاص که شرایط زندگی وحشتناک است، نه تنها هیچگونه امکاناتی ایجاد نمیکند بلکه بر فرقه خاصی سختتر هم میگیرد اصلا چیز مهمی نیست. اینکه اینها برخی ماهها و سالها را با کشک و نان سر میکنند هم اصلا چیز مهمی نیست. و از آن بی اهمیت تر اینکه گروهی برای ایجاد عدالت و گرفتن حقشان گروهی شبه نظامی تشکیل دادهاند. از قضا موضوع بیاهمیتتری رخ میدهد و اینها یک چند نفری را گروگان میگیرند تا به واسطه آن حقشان را بگیرند، و یک نفر را هم میکُشند. حالا موضوع با اهمیت اینجاست که از دو روز قبل به وساطت علمای دینی آن فرقه این گروگانها را آزاد میکنند که بروند پیِ کارشان، و این را هم در وبلاگ رسمی گروهشان اعلام میکنند. اما دو روز بعد حکومت اعلام میکند که با تلاش خستگی ناپذیر مسئولان و وزارت اطلاعات توانستیم گروگانها را آزاد کنیم!
اشتراک در:
پستها (Atom)