با دوستی که شاگرد اول همورودیهایش بود، الان به صورت مستقیم و بدون کنکور ارشد فلسفه میخواند صحبت سر فلسفه بود؛ میگفتم چرند است! او تایید میکرد حتی از من بیشتر به فلسفه بد و بیراه میگفت! بعد از چند ماه که آن واقعه گذشت، از خودم پرسیدم او که اینگونه میگفت چرا ارشد فلسفه میخواند؟! اتفاقا این سوال را از او هم پرسیدم! جواب بدردبخوری نشنیدم. با چند نفر دیگر که ارشد میخوانن هم گفتگوی مشابهی داشتهام، هیچکدام قانعکننده نبود. حالا این دوستمان باز خوب است که خودش میداند که چرند است!(بعداً با این دسته آدمها میرسم) گروهی که اصلا نمیفهمند در دفاع از فلسفه و کارشان چه بلغور میکنند! این بحث را با اساتید هم کما بیش داشتهام، جوابهای آنها که خزعبلاتی بیش نبود! (اینجا به حرف محمدعلی میرسم که در ایران دانشجویان فلسفه چندگام از اساتید جلوترند) القصه اینکه کسی به ما جواب قانع کنندهای نداد که فلسفه اساساً به چه دردی میخورد که عمرتان را تلف این چاه ویل کردهاید؟! جوابهایی سطحی مثل اینکه سوال از کاربرد خود یک پرسش فلسفی است! یا فلسفه شریفترین علم است چون بیکاربردترین علم است! یا اینکه تو سطحی و عامی هستی که نمیفهمی فلسفه چه تاثیر عمیقی بر شئون مختلف عالم دارد! را یا بگذارید در کوزه و آبش را بخورید یا با آن سر پدر و مادرتان را که گیر دادهاند که فلسفه چیه که تو میخونی؟! شیره بمالید!
خوب برگردیم سر موضوع؛ تا اینجای کار انگار کسی نمیداند برای چه فلسفه ورزی میکند و عمر بر باد میدهد! (احتمالا بجای زلف!) اما به سوال اصلی پست برگردیم؛ واقعا چرا؟ از صحبتهایی که با دوست اول بحث داشتم متوجه شدم که چند چیز منجر به چنین رفتاری میشود:
1-ترس از تغییر: این بلای بدی است! اصولا بیشتر مشکلات ما از این ناشی میشود!
2-سرکوفت خانواده: این واقعا چیز بدی است! اینکه با هزار ضرب و زور با مخالفت همه فلسفه بخوانی و بعد از لیسانس از آن متنفر شوی! سیل سرکوفتها به سویت روانه میشود! و با خودت میگویی نکند بروم سراغ کار دیگری و آن هم اینچنین شود (ترس از تغییر)
3-بیعرضگی بیش از حد: طرف هیچ هنر دیگری ندارد و نمیخواهد هم کسب کند!
4-ضرورت شغلی و راحتی: خب احتمالا این ماجرایی است که در آن افتاده و بهتر است در همین مسیر پیش برود بلکه راهی باز شود و به سر کار رفت! حالا حالا هم از شر سربازی راحت است و مقرری خانواده هم که قطع نمیشود! شاید هم دری به تخته خورد و رفت در کشوری خارجی ادامه تحصیل داد! خب برای فلسفه که احتمال زیاد بورسی نخواهد بود و اینجا هم جیب پدر حلال مشکلات است! اگر هم در ایران ماند که پایان نامه چرندی میدهد با این عنوان x در y یا x در y و z ! که حتی استاد راهنما و داور هم آنرا درست نمیخوانند چه برسد به اینکه دردی را دوا کنند! (وجهه پفیوزوارانه فلسفه*)
و ...
اگه چیزی به ذهنتان رسید بگویید انتهای لیست اضافه کنم!
* اینکه تنها کار مهمت این باشد که چهارتا مقاله بنویسی که در خوشبینانهترین و آرمانیترین شرایط 500 نفر آن را بخوانند و بخاطرش ماهانه 7-8 میلیون حقوق بگیری و آنهم دزدی باشد اوج پفیوزی است! نه؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر