۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه

استدلال هری فرانکفورت

هَری فرانکفورت آزمون ذهنی‌ای دارد که می‌خواهد نشان دهد جبر با مسوولیت پذیری اخلاقی سازگار است. به عبارت دیگر اینطور به نظر میرسد که اگر قائل به جبر باشیم دیگر جایی برای اخلاق و فعل اخلاقی و غیر اخلاقی باقی نمی‌ماند؛ زیرا همه افعال ما به شکل جبری و از پیش تعیین شده وقوع می‌یابند. اما هَری فرانکفورت با آزمون ذهنی زیر می‌خواهد خلاف این را نشان دهد.
«فرض کنید یک اَبَر دانشمندِ عصب‌شناس فردی به نام «حسن» را تحت کنترل خود دارد و قادر است با فرستادن سیگنالهایی به مغز حسن، هر عملی را که دوست ندارد را حسن انجام ندهد. مثلا این دانشمند دوست ندارد حسن ورزش کند، در نتیجه هرگاه حسن میخواهد ورزش کند دانشمند سیگنالهایی میفرستد و حسن را از ورزش کردن منصرف می کند و به جای آن حسن میرود می‌خوابد!. در واقع یعنی فرض کنید دانشمند از عمل A بدش می‌آید و هر گاه حسن به سمت انجام عمل A میرود با سیگنالهایی او را به تصمیم به عمل B وادار میکند. در نتیجه درست است که حسن همیشه عمل B را از روی جبر انجام میدهد اما او به لحاظ اخلاقی مسوول عمل ‌B است هرگاه که خود عملB را خود اراده کرده باشد.
یک مثال دیگر: فرض کنید که دو نامزد انتخاباتی A و B وجود دارند. که در هر صورت نامزد B رای میاورد. حال اگر شما به نامزد B رای بدهید به لحاظ اخلاقی مسئول هستید اما اگر A را انتخاب کنید مسئول نیستید. {۱}

پاسخ به استدلال:
در این آزمون حسن به معنی واقعی کلمه مجبور نیست! زیرا میتوانست اراده کند؛ اراده فعل ‌B. در نتیجه جبر حسن حداکثری نیست و فقط در انجام برخی از افعال مجبور است. اگر ما واقعا قائل به جبر باشیم تمام افعال ما از روی جبر هست و دیگر اراده کردن فعل، میسر نیست! دیگر اراده و تصمیم توهم خواهد بود همان گونه که تخت بودن زمین توهم است. {۲}
----------
۱−آشنایی با فلسفه ذهن، شیخ رضایی و کرباسی زاده، نشر هرمس، فصل آخر.
۲−این آزمون ذهنی به نظرم بسیار ضعیف است و تعجب میکنم که بحث‌های فراوانی هنوز حول آن شکل می‌گیرد!
---------
پ.ن: البته من خیلی مختصر گفتم خود فرانکفورت بحث امکانها بدیل را پیش می‌کشد و کمی مفصلتر است. اما برای پاسخ من به این استدلال همین اندازه کافی بود. در واقع نقطه اتکای استدلال من همان "همه افعال ما" است که در آزمون ذهنی فرانکفورت از آن غفلت شده است.
پ.ن۱: تقریر فرانکفورت را اصلاح کردم! به خاطر گذشت زمان کمی در ذهنم دستخوش تغییر شده بود. البته نقدم همچنان پابرجاست!
پ.ن۲: خواننده‌ای به من گوش زد کرد که آزمون ذهنی فرانکفورت انقلابی در فلسفه اخلاق است! و تو به تمسخر از آن گذشتی! من جواب میدهم که اولا من تمسخر نکردم و گفتم که ضعیف است. دوما برای من فلسفه ذهن مهم است و جبری که در فلسفه ذهن از آن صحبت می‌شود جبر حداکثری است نه جبر محدود اجتماعی و ... .

۲ نظر:

reza گفت...

مرسی خوب بود
ی سوالی ذهنمو مشغول کرده:
اگه همه افعال ما جبری باشه، پس چطوریه که ما بین ضربان قلبمون و همین تایپ کردنمون تفاوت قائلیم و نمیتونیم تفاوت قائل نباشیم؟

Nomad گفت...

در واقع قائل به جبر به تو پاسخ میده که در برخی افعال مغز حالت آگاهانه ایجاد میکنه و این تصورو در تو ایجاد میکنه که بلاراده برخی از کارها رو انجام میدی. اما مغز تو رو داره گول میزنه و خودش همه کارها رو انجام میده. اما اینجا ممکنه بپرسی خوب مگه نگفتی مغز همون «خود»‍‍ه پس چرا داری اینجا تمایز میزاری؟!
اینجا خود رو من معادل همون حالت آگاهانه‌ای که مغز برات ایجاد میکنه میگیرم!

واقعا خودمم دارم گیج میشم به قول دیوید چالمرز تبیین آگاهی با دیدگاه ماتریالیستی مسئله سخت آگاهیه!!!